معتصب

معنی کلمه معتصب در لغت نامه دهخدا

معتصب.[ م ُ ت َ ص ِ ] ( ع ص ) صابر و خشنود به چیزی. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). شکیبا و صابر و خشنود و راضی. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به اعتصاب شود. || کلاه بر سر نهنده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || عمامه بر سر نهاده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). || قوم عصبه عصبه شونده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب )( از اقرب الموارد ). و رجوع به عصبه و اعتصاب شود.

معنی کلمه معتصب در فرهنگ فارسی

صابر و خشنود به چیزی صابر و خشنود و راضی یا کلاه بر سر نهنده .

جملاتی از کاربرد کلمه معتصب

با بهره‌گیری از نبود کمبوجیه، گئومات ضمن آگاهی از راز کشته‌شدن بردیا، با کمک شماری از زرتشتیان معتصب و برادرش که از نگهبانان کاخ‌های شاهی بود، به پایتخت آمد و خود را که به بردیا شبیه بود، شاه ایران خواند. گئومات در کتیبهٔ بیستون توسط داریوش بزرگ فرصت‌طلبی شمرده شده است که آرزوی بازپس‌گیری قدرت و واگذاری آن به خاندان ماد را در سر می‌پروراند. داریوش بزرگ می‌نویسد: «کسی پیدا نشد تا پادشاهی را از گئوماتای مُغ بازستاند تا آن که من آمدم.» مورخان یونانی نیز آورده‌اند که گئومات از ترس شناخته شدن، با آشنایان خود قطع رابطه کرد.