معانق

معنی کلمه معانق در لغت نامه دهخدا

معانق. [ م ُ ن ِ ] ( ع ص ) آن که دست در گردن دیگری در می آورد از روی محبت و دوستی. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به معانقة شود.

معنی کلمه معانق در فرهنگ عمید

ویژگی کسی که از روی محبت دست در گردن دیگری می اندازد.

معنی کلمه معانق در فرهنگ فارسی

(اسم ) در آغوش گیرنده معانقه کننده .

جملاتی از کاربرد کلمه معانق

سبزه او موافق سنبل لاله او معانق ریحان
سوریش به یاسمن معانق خیریش به یاسمین موافق
تنی چند لیکن به جان ها معانق مهی چند لیکن ز یک خور درخشان
آفتاب گرم و خشگ، ماه سرد وتر، زحل سرد و خشگ است و این مزاج مرگ است، مشتری گرم وتر و این مزاج حیات است، مریخ در غایت گرمی و زهره در نهایت تری، عطارد حریف موافق و یار معانق است با هر که نشیند مزاج او گیرد و با هر که باشد صفت او پذیرد، شمس و قمر و مشتری و زهره رؤس سعودند و زحل ومریخ و ذنب از زمره نحوس.
معشوق به درد و غم معانق باشد به امید وصل عاشق