معاملت

معنی کلمه معاملت در لغت نامه دهخدا

معاملت. [ م ُ م َل َ / م ُ م ِ ل َ ] ( از ع ، اِمص ) معاملة. معامله. رجوع به معاملة شود. || خرید و فروش. دادوستد.سوداگری. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
در سخاوت چنانکه خواهی ده
لیکن اندرمعاملت بسته.سنائی.و رجوع به معامله شود.
- بدمعاملت ؛ بد معامله. رجوع به همین ترکیب ذیل معامله شود.
- || آنکه در داد و ستد بصیرت نداشته باشد. بی تجربه و ناآزموده در معاملت. آنکه در خرید و فروخت خبره نباشد :
دنیا به دین خریدنت از بی بصارتی است
ای بدمعاملت به همه ، هیچ می خری.سعدی.|| رفتار سلوک. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || ( اصطلاح تصوف ) احکام و عبادات شرعی : بوعلی فارمدی می گوید رضی اﷲ عنه ، نبوت عین عزت و رفعت است مهتری و کهتری دروی نبود پس ولایت همچنین بود خاصه رابعه که در معاملت و معرفت مثل نداشت... ( تذکرةالاولیاء ). از آنجا که همت درویشان است و صدق معاملت ایشان. ( گلستان ). و رجوع به معامله ( اصطلاح تصوف ) شود. || نیاز. نقدی یا جنسی که به پیر و مرشد دهند مریدان و پیروان. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : درمی چند از خانه تمغاچی آورد که معاملت حضرت خواجه است من آن را قبول نکردم که ایشان چیز این چنین طایفه را قبول نمی کنند. ( انیس الطالبین ص 138 ). خواجه فرمودند من معاملت به نسبت دنیاوی نمی طلبم به مقدار آشنایی و درآمدن در این راه می طلبم. ( انیس الطالبین ص 160 ). شیخ شادی از غدیوت آمده بود و ازقصوری که بر او گذاشته بود عذر می خواست خواجه فرمودند معاملت می باید. گفت : فراخ شاخی معاملت آرم خواجه فرمودند این در وجه معاملت قبول نیست چهل و هشت دینار عدلی داری... از جهت معاملت آن مبلغ را می باید آورد. ( انیس الطالبین ص 98 ). فرمودند معاملت می باید تا ترا قبول کنیم من گفتم که چیزی ندارم... ( انیس الطالبین ص 129 ). و رجوع به معامله شود.
معاملة. [ م ُ م َ ل َ ] ( ع مص ) تکلیف دادن کسی را به کاری. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تصرف کردن در بیع و مانند آن. || بها کردن. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به معامله شود. || در سخن اهل عراق ، مساقاة است درلغت حجازیان. ( از اقرب الموارد ) ( از تاج العروس ).

معنی کلمه معاملت در فرهنگ فارسی

( مصدر ) معامله : چنانکه در ظل دولت او دست در کمر کیوان زدی و پای برفرق آسمان نهادی این معاملت جایز شمردی . معاملات .

جملاتی از کاربرد کلمه معاملت

هر کسی بصفتی در خود بمانده، و بیخودی ایشان را صفت است. دوزخیان در قید مخالفت از حق باز مانده، و بهشتیان در بهشت بحظوظ خود آرمیده، و ایشان را از هر دو بر کران داشته، و بر همه مشرف کرده. پیر طریقت گفت: الهی! چه زیبا است ایام دوستان تو با تو! چه نیکوست معاملت ایشان در آرزوی دیدار تو! چه خوش است گفت و گوی ایشان در راه جست و جوی تو! چه بزرگوار است روزگار ایشان در سر کار تو! وَ نادی‌ أَصْحابُ النَّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِیضُوا عَلَیْنا مِنَ الْماءِ الایة فکما لم یرزقهم الیوم من عرفانه ذرة لا یسبقهم غدا فی تلک الاحوال قطرة، و انشدوا فی معناه:
مقتدای بعضی از مشابخ بود و وی را اندر معاملت حظی وافر و خطری بزرگ، و اندر فقر قدمی ثابت و دمی صادق و اندر مجاهدت روشی تمام و عمرو بن عثمان المکی رضی اللّه عنه در امر وی بجد باشد. و کلام وی اندر همه دل‌ها مقبول است و اندر بیشتر از کتب مسطور.
فَإِنْ طَلَّقَها اگر که مرد زن را طلاق دهد فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ آن زن وی را بزنی حلال نیست پس از آن، حَتَّی تَنْکِحَ زَوْجاً غَیْرَهُ تا آن گه که شویی دیگر کند و آن شوی بوی رسد، فَإِنْ طَلَّقَها اگر این شوی دوم وی را طلاق دهد فَلا جُناحَ عَلَیْهِما تنگی نیست برین زن و بر شوی پیشین، أَنْ یَتَراجَعا که با هم آیند «به نکاحی نو» إِنْ ظَنَّا اگر دانند أَنْ یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ که بپای خواهند داشت در معاملت و صحبت و حدها و شرطها آنچه فرمان است از خدای وَ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ و این اندازهای خدااند یُبَیِّنُها لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ پیدا میکند آن را و در می‌آموزد دانایان را.
کسی که اگر در مجلس حسن حاضر نبودی ترک مجلس کرد ی، وصف او در میان رجال توان کرد. بل معنی حقیقت آن است که اینجا که این قوم هستند همه نیست توحیدند. در توحید، وجود من و تو که ماند تا به مرد و زن چه رسد. چنان‌که بوعلی فارمذی می‌گوید رضی الله عنه نبوت عین عزت و رفعت است. مهتری و کهتری در وی نبود. پس ولایت همچنین بود. خاصه رابعه که در معاملت و معرفت مثل نداشت و معتبر جمله بزرگان عهد خویش بود و بر اهل روزگار، حجتی قاطع بود .
نخست گفت: «دنیا بر من فراخ گردان»، آنگاه «مرا از آفت آن نگاه دار.» و اندر تحت این رمزی است؛ یعنی نخست دنیا بده تا شکر آن بکنم، آنگاه توفیق آن ده تا از برای تو دست از آن بدارم و روی از آن بگردانم تا هم درجهٔ شکر و انفاق یافته باشم و هم مقام صبر و تا اندر فقر مضطر نباشم، که فقر مرا به اختیار باشد و این رد است بر آن پیر معاملت که گفت: «آن که فقرش به اضطرار بود تمام‌تر از آن بود که به اختیار؛ که اگر به اضطرار بود او صنعت فقر بود و اگر به اختیار بود فقر صنعت او بود، و چون کسب وی از جلب فقر منقطع بود بهتر از آن بود که بتکلف خود را درجتی سازد.»