مطوع. [ م ُ ] ( ع مص ) مطع فی الارض مَطعاً و مطوعاً؛ رفتن و گم شدن. || خوردن چیزی را به پیش دهان و به دندان پیشین. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به مطع شود. مطوع. [ م ُ طَوْ وِ ] ( ع ص ) آن که به طوع جهاد کند بی آنکه بر وی واجب باشد. ج ، مطوعین. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مطوعة و مطوعین شود.
معنی کلمه مطوع در فرهنگ فارسی
آنکه به طوع جهاد کند بی آنکه بر وی واجب باشد جمع مطوعین .
جملاتی از کاربرد کلمه مطوع
چون همت رفیع تو از ثور برگذشت پروین قلاده وارش مطوع جید باد