مضطرم
معنی کلمه مضطرم در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه مضطرم
نفس بهکسوت سیماب مضطرم دارد نه آشنای راحت و، نه اتفاق رمی
کرم گسترا عاجز و مضطرم بگستر سحاب کرم بر سرم
زینب و کلثوم زار مضطرم دختران نورس غم پرورم
حال من پرس عاجزم عاجز خبرم گیر مضطرم مضطر
گر کنی در پای قهرت مضطرم صد نثار لطف ریزی بر سرم
کین روا باشد مرا من مضطرم حق نگیرد عاجزی را از کرم
کای باب زار بیکس مظلوم و مضطرم ای شاه بیپناه و علمدار لشکرم
گفت من مضطرم و مجروححال هست مردار این زمان بر من حلال
کاین روا باشد مرا، من مضطرم حق نگیرد عاجزی را از کرم
از ستم معاندین بی کس و خوار و مضطرم