مضطرم

معنی کلمه مضطرم در لغت نامه دهخدا

مضطرم. [ م ُ طَ رِ ] ( ع ص ) آتش فروزان. ( از آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). آتش افروخته شده و شعله دار. ( ناظم الاطباء ). || هویداشده سپیدی در موی و پیری دررسیده. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).

معنی کلمه مضطرم در فرهنگ فارسی

آتش فروزان آتش افروخته شده و شعله ور

جملاتی از کاربرد کلمه مضطرم

نفس به‌کسوت سیماب مضطرم دارد نه آشنای راحت و، نه اتفاق رمی
کرم گسترا عاجز و مضطرم بگستر سحاب کرم بر سرم
زینب و کلثوم زار مضطرم دختران نورس غم پرورم
حال من پرس عاجزم عاجز خبرم گیر مضطرم مضطر
گر کنی در پای قهرت مضطرم صد نثار لطف ریزی بر سرم
کین روا باشد مرا من مضطرم حق نگیرد عاجزی را از کرم
کای باب زار بی‌کس مظلوم و مضطرم ای شاه بی‌پناه و علمدار لشکرم
گفت من مضطرم و مجروح‌حال هست مردار این زمان بر من حلال
کاین روا باشد مرا، من مضطرم حق نگیرد عاجزی را از کرم
از ستم معاندین بی کس و خوار و مضطرم