مضاء

معنی کلمه مضاء در لغت نامه دهخدا

مضاء. [ م َ ] ( ع مص ) در کاری بگذشتن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). گذشتن. ( ترجمان علامه جرجانی ). گذشتن. بگذشتن. رفتن. ( مقدمة الادب زمخشری ). گذشتن. ( دهار چ بنیاد فرهنگ ). مضو. ( ناظم الاطباء ). گذشتن و رفتن. ( منتهی الارب ). روانی و درگذشتن. ( غیاث ): مضی فی الامر مضاءً و مضواً؛ درگذشت در آن . ( منتهی الارب ). مضو. درگذشتن در کار. ( از ناظم الاطباء ): مضی فلان علی الامر مضاءً و مضواً؛ داومه ُو نفذ فیه ، فهو امر ممضوعلیه. ( از اقرب الموارد ).
- ابوالمضاء ؛ کنیه اسب. ( از اقرب الموارد ). اسب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
مضاء. [ م ُ ] ( ع مص ) بریدن. رجوع به مضا شود. || جایز داشتن بیع را. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیطالمحیط ) ( از معجم متن اللغة ).
مضاء. [ م َض ْ ضا ] ( ع ص ) کسی که عزمی استوار دارد. ( از ذیل اقرب الموارد ) ( لسان العرب ). یقال : و انت مضاء علی ما عزمت علیه. ( ذیل اقرب الموارد ).

جملاتی از کاربرد کلمه مضاء

گه وقار و گه جود دست و طبع توراست ثبات تند جبال و مضاء تیز ریاح
بود حیدر در مضاء حمله چون شاه جهان تا به مردی این جهان آوازه حیدر گرفت
موفقی که برای مضاء حاجت خلق نشانده بر ره امید دیدبان کرم