معنی کلمه مصوص در لغت نامه دهخدا
مصوص سرایی وریچار نغز
ز بادام و پسته برآورده مغز.نظامی.- مصوص کرده ؛ بریان کرده در سرکه انداخته. گوشت پخته در سرکه انداخته : قریض از گوشت بزغاله و گوساله خرد وماهی تازه خرد مصوص کرده موافق باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و چون از بیضه بیرون آیند طعام مرغ خانگی مصوص کرده به آن... دهند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و ماهی تازه خرد مصوص کرده. ( ذخیره خوارزمشاهی ).