مصلحت جوی

معنی کلمه مصلحت جوی در لغت نامه دهخدا

مصلحت جوی. [ م َ ل َح َ ] ( نف مرکب ) که صلاح کار و مصلحت حال خود یا کسی جوید. مصلحت اندیش. ( از یادداشت مؤلف ). صواب بین. چاره اندیش : شحنه به رأی خونخواران و قاضی مصلحت جوی طراران. ( گلستان ). رجوع به مصلحت اندیش شود.

معنی کلمه مصلحت جوی در فرهنگ فارسی

که صلاح کار و مصلحت حال خود یا کسی جوید مصلحت اندیش .

جملاتی از کاربرد کلمه مصلحت جوی

پس از روی خرد شد مصلحت جوی برون داد آنچه داد از مصلحت روی
شاه از بهر دفع ستمکاران است و شحنه برای خونخواران و قاضی مصلحت جوی طراران. هرگز دو خصم به حق راضی پیش قاضی نروند.
چه خوش بوده ست عقل مصلحت جوی که چندی زین بلا آزاد بوده ست