معنی کلمه مصعبی در لغت نامه دهخدا
مصعبی. [ م ُ ع َ ] ( اِخ ) دهی است و آن مرکز دهستان مصعبی بخش حومه شهرستان فردوس است واقع در 30هزارگزی شمال خاوری فردوس با 572 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).
مصعبی. [ م ُ ع َ ] ( اِخ ) ابوالطیب محمدبن حاتم. به گفته تاریخ بیهقی صاحب دیوان رسالت نصربن احمد سامانی و یگانه روزگار بوده است در همه ادوات فضل. و به قول ثعالبی در «یتیمةالدهر» وزارت این پادشاه داشته و در همه کارهای معاشرت و ندیمی و اسباب ریاست و وزارت معروف و در کتابت و خط و عقل و تدبیر مشهور بوده است و به دو زبان پارسی و تازی سخن می رانده. ابن قفطی در «المحمدون من الشعراء» و گردیزی در زین الاخبار و یاقوت در معجم البلدان نیز ازوی نام برده اند و یاد کرده و عوفی در لباب الالباب دوبیت از رودکی در مدح او آورده و جهانگیری به شاهد لغت غرچه و رادویانی در ترجمان البلاغه از وی نقل کرده اند و نیز بیهقی در تاریخ قطعه ای چهاربیتی از وی آورده است که برخی از ابیات آن را صاحب مجمعالفصحا نقل کرده و به دقیقی نسبت داده است. برای مزید اطلاع رجوع به یتیمةالدهر ثعالبی و تاریخ بیهقی و زین الاخبار گردیزی و المحمدون من الشعراء قفطی و ترجمان البلاغه محمدبن عمر رادویانی و لباب الالباب عوفی و معجم البلدان یاقوت ذیل «بست » و شرح قصیده ابوالهیثم از محمدبن سرخ نیشابوری و گنج بازیافته از دبیرسیاقی ( بخش احوال و اشعار ابوالطیب مصعبی ) شود. این ابیات او راست :
شکرشکن است یا سخنگوی من است
عنبرذقن است یا سمنبوی من است ؟
مرا جود او تازه دارد همی
مگر جودش ابر است و من کشتزار.
مگر یک سو افکن که خود همچنین
بیندیش و دیده ی ْخرد برگمار.
کاشکی اینجای غوطه خوردمی
جای دیگر دست گیری تا گدار .
جهانا همانا فسوسی و بازی
که بر کس نپایی و با کس نسازی
چو ماه از نمودن چو خور از شنودن
به گاه ربودن چو شاهین و بازی
چو زهر از چشیدن چو چنگ از شنیدن
چو باد از بزیدن چو الماس گازی
چو عودقماری و چون مشک تبت