معنی کلمه مشوی در لغت نامه دهخدا
مشوی. [ م َش ْ وی ی ] ( ع ص ) بریان کرده. ( مهذب الأسماء ). بریان. ( غیاث ) ( آنندراج ). بریان شده و برشته شده. ( ناظم الاطباء ). سرخ کرده. کباب. کباب کرده. برشته. بوداده. بریان. بریان کرده. بریان شده. حنیذ. کباب شده . ( یادداشت مؤلف ) : هلیله زرد یک درم و نیم ، سقمونیای مشوی سه طسوج. ( ذخیره خوارزمشاهی ). رب سیب سه درم ، ترید یک درم و نیم ، سقمونیا مشوی نیم درمسنگ. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
مشوی. [ م ُش ْ ] ( ع ص ) آنکه گوشت را بریان میکند و آماده میکند برای پختن. ( ناظم الاطباء ).