مشرقه

معنی کلمه مشرقه در لغت نامه دهخدا

( مشرقة ) مشرقة. [ م َ رُ / رِ / رَ ق َ ] ( ع اِ ) آفتابگاه. ( منتهی الارب )( زمخشری ) ( ناظم الاطباء ). برآفتاب. ( مهذب الاسماء ).
مشرقة. [ م ُ رِ ق َ ] ( ع ص ) مسفرة مضیئة. درخشان. درفشان. تابان. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

معنی کلمه مشرقه در فرهنگ فارسی

درخشان

جملاتی از کاربرد کلمه مشرقه

آن روز که صبح قیامت بدمد و عظمت رستاخیز بپای شود و سراپرده قهاری در ان عرصات سیاست بزنند و کرسی عظمت بیرون آرند و از انوار تجلّی ذو الجلال عالم قیامت روشن شود از اسرار آن انوار همان کس برخورد که امروز در دنیا آفتاب معرفت در مشرقه دل وی تافته و نظر الهی بجان وی پیوسته، آن نظر چون از کمین غیب تاختن آرد مرد را بیقرار کند حلقه دوستی در دلش بجنباند، آن دوستی خاطر گردد آن خاطر همّت گردد آن همّت نیّت گردد آن نیّت عزیمت گردد آن عزیمت قوّت گردد آن قوّت حرکت گردد مرد را بینگیزد، شبی سحرگاهی آن عاشق صادق را قلقی پدید آید، خواب از دیده‌اش برمد، جامه نرم و خوابگاه خوش بگذارد، وضویی بر آرد متضرّع وار بحضرت عزت آید.