مشان

معنی کلمه مشان در لغت نامه دهخدا

مشان. [ م ُ / م ِ ] ( ع اِ ) نوعی از خوشترین خرما.( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بهترین و گواراترین رطب. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). معرب از موشان. از اطیب انواع رطب. و رجوع به ام جرذان و موشان شود. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). از امثال مردم عراق : «بعلة الورشان تأکل الرطب المشان ». و در صحاح : «تأکل رطب المشان » بالاضافة قال ، و لاتقل «تأکل الرطب المشان » اعجمی است. ( از اقرب الموارد ). بعلة الورشان یأکل رطب المشان. ( معجم البلدان ذیل مشان ). این مثل را درباره کسی گویند که چیزی اظهار کند و مرادش چیز دیگری باشد. ( ناظم الاطباء )
مشان. [ م ِ ] ( ع اِ ) ماده گرگی است دیرینه. ( شرح قاموس ). گرگ کهنه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گرگ درنده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) زن زبان دراز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). زن زبان دراز و سلیطه. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
مشان. [ م َ ] ( ع اِ ) ( از «ش ی ن » ) عیب. ج ، مشائن. ( منتهی الارب ). و رجوع به مشائن شود.

معنی کلمه مشان در فرهنگ فارسی

عیب

جملاتی از کاربرد کلمه مشان

گر چار مشان قافله سالار شود ثابت شود آن نام که کام همه است
در سال ۲۲۴ میلادی، کویت بخشی از شاهنشاهی ساسانی شد. در زمان امپراتوری ساسانی، کویت به مشان معروف شد
ملک باد بگفت اذن ده ای لجه جود تا بر انداز مشان نام زاقلیم وجود
گرچه مورند، بستر مشان تن ور، چو مارند بشکنمشان ناب