مسحر

معنی کلمه مسحر در لغت نامه دهخدا

مسحر. [ م ُ س َح ْ ح َ] ( ع ص ) نعت مفعولی از تسحیر. رجوع به تسحیر شود. کاواک و میان تهی. ( منتهی الارب ). مجوف ، و اصل آن کسی است که «سحر» و ریه او زایل شده باشد. ( از اقرب الموارد ). || محتاج طعام و شراب علت نهاده. ( منتهی الارب ). آنکه به او طعام داده باشند و او را سرگرم کرده باشند. ( از اقرب الموارد ). || فریفته و مشغول. ( منتهی الارب ). || آنکه او راطعام سحور داده باشند. ( از اقرب الموارد ). || مسحور و سِحرزده. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). آنکه او را سحر کرده باشند. ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه مسحر در فرهنگ فارسی

میان تهی

جملاتی از کاربرد کلمه مسحر

خوردن دل اژدها دلیری فزاید و حیوانات مسحر اکل او شوند. پوستش بر عاشق بندند عشقش زایل شود. سرش هرجا دفن کنند، در حال آن موضع نیکو شود.
شاها درِ تو قبله شاهان عالم است گردون تو را مسحر و گیتی مسلم است