مسجح

معنی کلمه مسجح در لغت نامه دهخدا

مسجح. [ م ُ ج ِ ] ( ع ص ) آسان دارنده و عفونماینده و درگذارنده. ( از منتهی الارب ). نیکوعفوکننده. ( از اقرب الموارد ). رجوع به اسجاح شود.

جملاتی از کاربرد کلمه مسجح

ابوخطاب اصالتاً ایرانی بود اما پدرش اهل کعبه بود. او موسیقی را از ابن مسجح فرا گرفت و سپس از عزة المیلاء فن هم‌نوازی با خوانندگان را آموخت.
ابن مسجح یکی از کسانی است که در صدر اسلام به آهنگهای ایرانی علاقه‌مند شده بودند و با الهام از نغمه‌های ایرانی آهنگ می‌ساختند. روایت شده است که خود ابن مسجح به‌خاطر همین آوازهایی که با الهام از موسیقی ایران می‌ساخت از بندگی خواجه‌اش آزاد شد.