مستبین

معنی کلمه مستبین در لغت نامه دهخدا

مستبین. [ م ُ ت َ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از استبانة. || واضح و روشن و ظاهر و آشکارا شونده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || واضح و روشن یابنده. ( اقرب الموارد ). رجوع به استبانة شود.

جملاتی از کاربرد کلمه مستبین

بهر این لفظ الست مستبین نفی و اثباتست در لفظی قرین
ذات از کشف الغطا شد مستبین بعد کَشْفِ الحُبِّ یَزْدَادُ الیَقینِ
حق در کلام خویش بآیات مستبین در شأن عشق و رتبه عالیش کرد نص
از نور مصباح یقین تا ره نه بینم مستبین حاشا نهم در راه گام علم این تقاضا می‌کند
کتاب جمع معلوم مبین است معانی جمله از وی مستبین است
اگر بیگانگان حرفم نفهمند بنزد آشنایان مستبین است
هست عالم چون کتاب مستبین کُلُّه مَا فِیْهِ فِی الْإنْسانْمُبْین
راه خداست مستقیم نور هداست مستبین بار کشیم و ره رویم ترک کنیم گفتگو
برو، ای ناصِحِ رعنا، مکن دیگر نصیحت‌ها که من از دولت عشقش طریق مستبین دارم
بعبدالنور عالم مستبین است که او خود نور حق در عالمین است