( مزنة ) مزنة. [ م ُ ن َ ] ( ع اِ ) باران. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || ابر سپید و قطعه ای از ابر سپید، اخص من المزن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). ابر سپید و یک جزء از ابر سپید. ج ، مزن [ م ُ /م ُ زُ ]. ( ناظم الاطباء ) ( از مهذب الاسماء ). مُزن. و رجوع به مزن شود. - ابن مزنة ؛ ماه نو و هلال. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). مزنة. [ م ُ ن َ ] ( اِخ ) دهی به سمرقند. ( منتهی الارب ).
معنی کلمه مزنه در فرهنگ فارسی
دهی به سمرقند
جملاتی از کاربرد کلمه مزنه
و اگر من خود را جرمی شناسمی در تدارک غلو التماس ننمایمی. لکن واثقم بدطن تفحص که مزطد اخلاص من ظاهر گردد. و هرچیز که نسیم عطر دارد بپاشیدن آن اثر طیب زودتر باطراف رسد. و اگر در این کار ناقه و جملی داشتمی، پس از گزاردن آن فرصتها بود، بردرگاه ملک ملازم نبودمی وپای شکسته منتظر بلا ننشستمی. و چشم میدارم که حوالت کار بامینی کند که از غرض و ریبت مزنه باشد ب، و مثال دهد تا هر روز آنچه رود بسمع ملک برسانند، و ملک آن را بر رای جهان نمای خود، که آینه فتح است و جام ظفر، بازاندازد تا من بشبهت باطل نگردم، چه همان موجب که کشتن گاو ملک را مباح گردانید از ان من بر وی محظور کرده است.