مزعفری. [ م ُ زَ ف َ ] ( ص نسبی ) منسوب به مزعفر. زعفرانی. زرد : حصیری آن روز در جبه ای بود زرد و مزعفری. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 168 ). خم چو پری گرفته ای یافته صرع و کرده کف خط معزمان شده برگ زر از مزعفری.خاقانی ( دیوان ص 430 ).
معنی کلمه مزعفری در فرهنگ فارسی
زعفرانی
جملاتی از کاربرد کلمه مزعفری
پر لاله کن و پر از گل سرخ این صحن رخ مزعفری را
گسستن رگ . . . ن از تن رگ آور اوست مزعفری رخ ما از سر معصفر او
صحن مزعفری که به دست آورد کسی دارد دلش ز لذت و عیش جهان فراغ