مرهم نهادن

معنی کلمه مرهم نهادن در لغت نامه دهخدا

مرهم نهادن. [ م َ هََ ن ِ / ن َ دَ ] ( مص مرکب ) مرهم گذاردن. بستن داروهای نرم بر جراحت تا به شود :
گر ترا باید که مجروح جفا بهتر کنی
مرهمی باید نهادن بر سرش نرم از وفا.ناصرخسرو.گر عاقلی چو کردی مجروح پشت دشمن
مرهم منه بدو بر هرگز مگرکه زوبین.ناصرخسرو.ور ببخشی بوسه آخر به لطف
مرهمی بر جان افکاری نهی.خاقانی.منه بر ریش خلق آزار مرهم.سعدی ( گلستان ).که برجان ریشت نهد مرهمی
که از درد دلها نبودت غمی.سعدی.خوش است بردل آزادگان جراحت دوست
به حکم آنکه همش دوست می نهد مرهم.سعدی.که مرهم نهادم نه در خورد ریش
که در خورد انعام و اکرام خویش.سعدی.نومید نیستیم گر او مرهمی نهد
ورنه به هیچ به نشود دردمند او.سعدی.زخم شمشیر غمت را ننهد مرهم کس
طشت زرینم و پیوند نگیرم به سریش.سعدی.چرا مرهم نهی برروی داغی
که در روزم گل و در شب چراغ است.میرزا نظام دست غیب ( از آنندراج ). || آرام و تسکین بخشیدن به لطف و مدارا و مردمی :
چه گوئیم و او را چه پاسخ دهیم
یکی تا بر آن گفت مرهم نهیم.فردوسی.نیامد برش دردناک از غمی
که ننهاد بر خاطرش مرهمی.سعدی.دل دردمند ما را که اسیر تست یارا
به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی.سعدی.کیست که مرهم نهد بر دل رنجور عشق
کش نه مجال وقوف نه ره بگریختن.سعدی.دل شکسته که مرهم نهد دگر بارش
یتیم خسته که از پای برکند خارش.سعدی.

معنی کلمه مرهم نهادن در فرهنگ فارسی

مرهم گذاردن

جملاتی از کاربرد کلمه مرهم نهادن

سایور لوده با یک آئین اجتماعی ویژه، مانند سنت سلامتان پخته می‌شود که یک مراسم و جشن عمومی و از عناصر اصلی فرهنگ مردم جاوه است. این آیین، گونه‌ای واکنش به بلا و مصیبتی است که بر زندگی همهٔ انسان‌ها سایه می‌اندازد و تلاشی برای تسکین و مرهم نهادن آنها تا جای ممکن و بدون جادوگری است. در گذشته، به هنگام پخت سایور لوده، نیزه و پرچم مقدسی را که گفته می‌شد مواد آنها از آرامگاه محمد پیامبر اسلام تهیه شده، در خیابان‌ها و کوچه‌ها می‌گرداندند.