مرغم. [ م َ غ َ / م َ غ ِ] ( ع اِ ) بینی. ( منتهی الارب ). انف. ( اقرب الموارد ). مرغم. [ م ُ غ ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی است از مصدر ارغام. رجوع به ارغام شود. || آنکه بینی کسی را به خاک میمالد. ( ناظم الاطباء ). مرغم. [ م ُ غ َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از مصدر ارغام. رجوع به ارغام شود. || آنکه بینی وی بر خاک مالیده شده باشد. ( ناظم الاطباء ).
جملاتی از کاربرد کلمه مرغم
کلک گفتا من یکی مرغم که بر سیم سپید رازها پیدا کنم چون بارم از منقار قار
من آن مرغم و مملکت کوه من چو رفتم جهان را چه اندوه من
در اول مستم از پیمانه کردی چو مرغم آشنا با دانه کردی
«من آن مرغم و این جهان کوه من» «چو مردم جهان را چه اندوه من»
من آن آتش نوا مرغم که صید هرکه گردیدم کند رقص سپند از شادمانی دانه در دامش
تا چه مرغم که مرا هر که ببیند گوید بنگر این پشّه که در جام شراب افتادست
من آن فسردهدل و سر به زیر پر مرغم که آشیان مرا دید پر عقاب انداخت
تنگدل مرغم گرم بر بابزن کردی فلک بر من آتش رحم کردی، باب زن بگریستی
بیگنه کردی چو مرغم بسمل و با این همه بر سر پا بازم از بهر غرامت میکنی
من نه آن مرغم که از بوی گلم دل وا شود گر گل من بشکفد از بوی وی خواهد شکفت