جملاتی از کاربرد کلمه مرغ پر
براه عقل می پویم، چو دست از عشق می شویم بلی رفتار را داند غنیمت مرغ پر بسته
نیست از زلف بتان مصلحت آزادی دل مرغ پر ریخته را دام پناهی دگر است
چون زخمهای خویش به گرداب خون نشست چون مرغ پر به خون زده بر خاک ره افتاد
تا محال از دست من حالی شود مرغ پر بر کنده را بالی شود
دریاب که خسرو از هویت مانده ست چو مرغ پر شکسته
نیست از زلف بتان مصلحت آزادی دل مرغ پر ریخته را دام پناه دگر است
هستیم چو مرغ پر شکسته از تیر قضا نژند و خسته
درون بیضه چو آن مرغ پر و بال گرفت بدانک بیضه از این پس حجاب اوست بدست
هرگز نرهد آنکه تواش بند نهادی میرد به قفس مرغ پر و بال شکسته
حقا که اگر چو مرغ پر داشتمی روزی ز تو صد بار خبر داشتمی