مرست

معنی کلمه مرست در لغت نامه دهخدا

مرست. [ م َ رَ ] ( فعل نفرینی ) از ادات نفرین و صیغه نهی از مصدر رَستن. مماناد! ( جهانگیری ). نماند و معدوم شود! ( برهان ). کلمه نفرین یعنی مماناد و معدوم شواد! ( ناظم الاطباء ). رها مشواد! نجات نیاباد! :
سرا و باغ چو بی کتخدای خواهد ماند
گل بنفشه مرست و سرا و باغ مرست.فرخی.
مرسة. [ م َ رَ س َ ] ( ع اِ ) رسن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). یک قطعه از مَرَس. ج ، مَرَس. جج ، اَمراس. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

جملاتی از کاربرد کلمه مرست

دلبر مه روی بی مرست به غزنین زود نهی دل به ماه رویی دیگر
سرای و باغ، چو بی کدخدا بخواهد ماند گل و بنفشه مرست و سر او باغ مرست
ما مرد نه ایم هیچ بی او بی ما مرست بوالفضایل