مردم زاده

معنی کلمه مردم زاده در لغت نامه دهخدا

مردم زاده. [ م َ دُ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) آدمیزاده. انسان. آدمیزاد. || نجیب. اصیل. دارای نسب عالی : و من بازداشتم از آن که هیچ مردم زاده زن عامه خواهد؟ ( نامه تنسر ). مردمانی مردم زاده بادانش و فضل و راستگوی. ( فارسنامه ابن بلخی ص 72 ).

معنی کلمه مردم زاده در فرهنگ فارسی

آدمی زاده انسان جمع : مردم زادگان : انوشیروان بعاملی از عمال خویش نبشت که مردم زادگان را و اهل خرد را بمحبت و احسان سیاست کن و سفلگان را بترس .

جملاتی از کاربرد کلمه مردم زاده

نور چشم ما تو مردم زاده ای یک شبی از لطف شو مهمان ما
طفل اشکی در کنار افتاده ام مفکن از چشمم که مردم زاده ام
هست مردم زاده و از اصل پاک است ای دریغ گر به خونریزی و غمازی نبودی داستان
آب چشم ما به هر سو رو نهاد عزتش دارید مردم زاده است
عیش اگر خواهی سگ خوبان مردم زاده باش بنده ایشان شو از فکر جهان آزاده باش
از سر شکست آب رویم پیش هر کس زان سبب برد و چشمش جای می سازم که مردم زاده است
شب رو خونی که از چشمم به دور افتاده است کردمش جا در کنار خود که مردم زاده است