مرداری. [ م ُ ] ( ص نسبی ) منسوب به مردار : اگر از زندگی خود نکردی ذره ای حاصل چه داری غم چو کردی جمع این دنیای مرداری.عطار. مرداری. [ م ُ ری ی ] ( ص نسبی ) منسوب است به مرداریة، طایفه ای که انتساب ایشان به عیسی ملقب به ابی مونس است. ( از الانساب سمعانی ).
معنی کلمه مرداری در فرهنگ فارسی
مردار
جملاتی از کاربرد کلمه مرداری
میکشد هر کرکسی اجزات را هر جانبی چون نه مرداری تو بلک بازِ جانانی چرا ؟
کز ضرورت هست مرداری حلال که تحری نیست در کعبهٔ وصال
ده آدمی بر سفرهای بخورند و دو سگ بر مرداری با هم به سر نبرند. حریص با جهانی گرسنه است و قانع به نانی سیر. حکما گفتهاند: توانگری به قناعت، به از توانگری به بضاعت.
گشتهای مانند گرگان پنجه زن تا خوری مرداری ای پرورده تن
در آن کن جهد کز من پند گیری میان ملک مرداری نمیری
مسی بینی زری بر وی کشیده به مرداری کلابی بر دمیده
دل که در وی زندگی عشق نیست دل نشاید گفت، مرداری بود
در مرداری ز گرگ تا شیر کرده دد و دام را شکم سیر
هر که او دلزنده عشق تو نیست گر همه مشک است مرداری شود