مدهم

معنی کلمه مدهم در لغت نامه دهخدا

مدهم. [ م ُ هَِ ] ( ع ص ) اندوهگین کننده. ( ناظم الاطباء ): ادهمه ؛ سائه ؛ ارغمه. ( متن اللغة ). نعت فاعلی است از ادهام. رجوع به ادهام شود.
مدهم. [ م ُ دَهَْ هَِ ] ( ع ص ) آتش سیاه کننده دیگ. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). نعت فاعلی است از تدهیم. رجوع به تدهیم شود.

جملاتی از کاربرد کلمه مدهم

در بزم حسودان مدهم جرعه آن لب کانجا دهن بیهده گوی همه بازست
صوفی، مدهم پند که رو از سر کویش زیرا که نخواهم شد ازینجا به دگر سو
هله دربان عوان خو مدهم راه و سقط گو چو دفم می زن بر رو دف و سرنای تو دارم
من و خون خوردن از او گو مدهم لاله قدح خون خورم به که می از دست خسان نوش کنم
اهلی مدهم یاد از آن نوگل خندان چون غنچه مکن پاره گریبان مرا باز
از بوی تو من مستم، ساقی مدهم ساغر بگذار که می‌ترسم، از درد سر فردا
ساقی مدهم باده بیاد لب آن شوخ در آتش حسرت مفکن جان مرا باز