مدحتگر. [ م ِ ح َ گ َ ] ( ص مرکب ) مداح. ستاینده. که مدیحه سراید. که صفات نیک ممدوح را در شعر مندرج کند : هنگام مدح او دل مدحتگران او از بیم نقد او بهراسد ز شاعری.فرخی.همه خوبی و نکوئی بود او را ز خدای وین رهی را که ستایشگر و مدحتگر اوست.فرخی.
معنی کلمه مدحتگر در فرهنگ فارسی
مداح ستاینده
جملاتی از کاربرد کلمه مدحتگر
با بنانش گر ز بی مغزی قلم الفت نکرد روز و شب بهر تدارک بر درش مدحتگر است
رایت سوی مدحتگر و چشمت سوی معشوق گوشت سوی خنیاگر و دستت سوی ساغر
نیارد قلم شد ز مسطر برون چو مدحتگر طبع والای اوست
خشنودم از زمانه که مدحتگر توام چونانکه مجلس تو ز بخت جوان خویش
هست از آن طول سخن، کز شوق می بالد بخود چون نبالد هیچ میدانی کرا مدحتگر است؟!
نطقم در این مدیح مگر خواست گفتنت کای رای روشنت را مدحتگر آفتاب
رسانده شعر به شعری ز پایه قاآنی ز شوق تا شده مدحتگر بهادرخان
چون صفحه خورشید ورق در کف صائب روشندل ازان است که مدحتگر صبح است
دل جویا نخورد زین غزل آرایی آب منقبت سنج بود خامهٔ مدحتگر او
از مدح تو فخر آرم و از مهر تو نازم هرچند منم شاعر مدحتگر سلطان