مخنثی

معنی کلمه مخنثی در لغت نامه دهخدا

مخنثی. [ م ُ خ َن ْ ن َ ] ( حامص ) مأخوذ از تازی ، مأبونی. نامردی. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).

معنی کلمه مخنثی در فرهنگ فارسی

مابونی و نامردی

جملاتی از کاربرد کلمه مخنثی

یا قند نهی در دو لب رنجوری یا جفت شود مخنثی با حوری
دید گریان مخنثی بر خاک روی بنهاده پیرهن زده چاک
از کید مخنثان‌، نیم ایمن زیراک مخنثی نمی‌دانم
رعنائی و نازکی رها باید کرد مردانه مخنثی قضا باید کرد
گاه معاملت‌، چو جهود مخنثی لیکن بگاه دعوی‌، عیسی بن مریمی
خنثی شکل او، نه مرد ونه زن سخت روئی، مخنثی چو زغن
آن شنیدی که ابلهی برخاست سرگذشت از مخنثی درخواست
همه این کن ولیک با محرم چون نیابی مخنثی هم کن
عروس دنیا چون حفاظ و شرمی نیست مکن مخنثی و مردوار ازو برگرد