مخمد. [ م ُ م ِ ] ( ع ص ) فرونشاننده ٔزبانه آتش. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). کسی که فرومی نشاند زبانه آتش را. ( ناظم الاطباء ). || آرمیده و خاموش. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به اخماد شود. مخمد. [ م ُ م َ ] ( ع ص ) خاموش شده. آرام شده. ساکن شده. ( از اقرب الموارد ).
معنی کلمه مخمد در فرهنگ فارسی
خاموش شده
جملاتی از کاربرد کلمه مخمد
[2]↑ امینیان مدرس، محمد مهدی، دربارهٔ حضرت آیتالله آقا شیخ مخمد علی امینیان مدرس طبس و روحانیون معاصر ایشان، یزد: انتشارات سروش، ۱۳88 خورشیدی. 64 ص.