مخضوب. [ م َ ] ( ع ص ) رنگ کرده شده و خضاب کرده شده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) : هر که آن پنجه مخضوب تو بیند گوید گر به این دست کسی کشته شود نادر نیست.سعدی.و رجوع به مُخَضَّب و خضیب شود.
جملاتی از کاربرد کلمه مخضوب
به شوق قتل خود زان دست مخضوب نماید تیغ خنجر برگ بیدم
گر گشته ات آید پی دعوی بقیامت جز ناخن مخضوب تو او را گوهی نیست
هر که سرپنجه مخضوب تو بیند گوید گر بر این دست کسی کشته شود نادر نیست
منمای دست مخضوب بعرصه قیامت که بخون ناحق من تو بحشر خود گواهی
کرده دستان را زخون مخضوب بی رنگ از حنا ز ابتلا صهر شاه کربلا
هلال دید مهم وز انامل مخضوب همی نهاد دو فندق فراز دو بادام
بسم ان دو دست مخضوب بدادخواهی حشر که بخون خویش آشفته تو ده گواه داری
دارند بتان ناخن مخضوب زحنا با پنجه سیمین مهنا نتوان بود
آینه بگرفته با انامل مخضوب غالیه افشانده بر محاسن مشگین