مخدج

معنی کلمه مخدج در لغت نامه دهخدا

مخدج. [ م ُ دِ ] ( ع ص ) صیف کم باران. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ) . || ناقه ای که بچه ناقص خلقت زاید اگر چه ایام او کامل بود. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء )( از محیط المحیط ). و بچه این حیوان مُخدَج است. ( از محیط المحیط ). و رجوع به اخداج و ماده بعد شود.
مخدج. [ م ُ دَ ] ( ع ص ) بچه ناقص خلقت ناقه اگر چه بعد تمامی ایام زاده باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). و رجوع به ماده قبل شود. || مرد ناقص دست. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از محیط المحیط ). || بخیل و طمعکار. ( از ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).
مخدج. [ م ُ دِ ] ( اِخ ) دبران. فنیق. تابع النجم. و رجوع به تابع النجم در همین لغت نامه و آثار الباقیه ابوریحان چ لایپزیک ص 342 شود.

جملاتی از کاربرد کلمه مخدج

ابوریحان بیرونی در مورد این ستاره می‌گوید: دبران ستاره‌ای است سرخ و نورانی و از این جهت آن را دبران گویند که بر ثریا پشت کرده و او در چشم جنوبی ثور است و نیز دبران را فنیق می‌گویند و فنیق شتر نر خیلی بزرگ است زیرا اعراب کواکبی را که در حول دبران است قلائص (شتران ماده) گفته‌اند و دبران را نیز تابع‌النجم و تالی‌النجم گویند یعنی پیرو ثریا، زیرا دبران پروین را در طلوع و غروب پیروی می‌کند و دبران را نیز مخدج گفته‌اند.