محکومی

معنی کلمه محکومی در لغت نامه دهخدا

محکومی. [ م َ ] ( حامص ) حالت و چگونگی محکوم :
حرص رباخواره ز محرومی است
تاج رضا بر سر محکومی است.نظامی ( مخزن الاسرار ص 156 ).

جملاتی از کاربرد کلمه محکومی

در چنین دشت بلا صد روزگار خوشتر از محکومی یک دم شمار
تو نه‌ای میری اسیری دایمی زانکه محکومی بحق نه حاکمی »
ز محکومی مسلمان خودفروش است گرفتارِ طلسمِ چشم و گوش است
او یکی از چندین محکومی بود که در این تاریخ در سراسر کشور اعدام شد، از جمله سه نفر از متجاوزان به کودکان در اوین.
فیلم لیز کوچولو از ژان گرمیون از اولین فیلم‌های سینمای رئالیسم شاعرانه و نمونه پخته این سینماست که ماجرای محکومی تازه از زندان بازگشته است که گناه قتلی که دختر فاحشه‌اش مرتکب شده را به گردن می‌گیرد.این فیلم علاوه بر داستان تراژیکش، با طراحی دکور لازار میرسون، فضاسازی نمونه‌ای رئالیسم شاعرانه را داراست.
دلبری اندر جهان مظلومی است دلبری محکومی و محرومی است
گفت دین را رونق از محکومی است زندگانی از خودی محرومی است
حرص ربا‌خواره ز محرومی است تاج رضا بر سر محکومی است
ز محکومی رگان در تن، چنان سست که ما را شرع و آیین، بارِ دوش است
در قانون مجازات اسلامی ایران به‌طور مشخص در مورد زندان انفرادی سخنی گفته نشده اما در فصل مربوط به تقصیرات مقامات و مأموران دولتی مقرراتی وضع شده که براساس آن مقررات، هر گونه اذیت و آزار بدنی متهم توسط مستخدمان و مأموران قضایی و غیر قضایی دولتی و به قصد مجبور کردن او به اقرار جنبه مجرمانه داشته و قابل پیگرد قانونی و مجازات کیفری است. همچنین مأمورانی که محکومی را سخت‌تر از مورد حکم یا آنچه که مورد حکم نبوده مجازات کنند مرتکب جرم شده‌اند و مستحق مجازات می‌باشند. ضمناً در قانون مجازات اسلامی سلب آزادی افراد برخلاف قانون و محروم کردن اشخاص از حقوق مقرر در قانون اساسی واجد جنبه مجرمانه بوده و قابل پیگرد قانونی است.