محو گشتن. [ م َح ْوْ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) محو شدن. محو گردیدن. سترده و زایل شدن : و محجه انصاف که به مواطاءة اقدام ظلم تمام مندرس و محو گشته... ( سندبادنامه ص 10 ). || نیست و فانی شدن : پیش تو محو گشتند اول قدم همه کس هرگز دوم قدم را یک راهبر نیامد.عطار.مدتی می رفت چون دریا بدید محو گشت و تا ابد مستور شد.عطار.
معنی کلمه محو گشتن در فرهنگ فارسی
محو شدن
جملاتی از کاربرد کلمه محو گشتن
نشد از محو گشتن چشم حیران ترا مانع مروت بیش ازین از خنجر قاتل چه میخواهی؟
در دوست محو گشتن و از خود برون شدن آری بلی همین بود آیات دوستان
زحبس خواجه زر در زندگانی بر نمی آید مگر در محو گشتن سکه از زر دست بردارد
چیست تقوی رستن از قید خودی محو گشتن در جمال سرمدی
چون منتهای طلب من محو گشتن است هر موجه سراب شود راهبر مرا