محو کن

معنی کلمه محو کن در لغت نامه دهخدا

محوکن. [ م َح ْوْ ک ُ ] ( نف مرکب ) نابود و نیست کننده. ازبین برنده. || نوعی آب خشک کن که در نقاشی به کار است.

معنی کلمه محو کن در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - محو کننده پاک کننده . ۲ - نابود کننده از بین برنده . ۳ - آب خشک کنی که در نقاشی از آن استفاده میشود .

جملاتی از کاربرد کلمه محو کن

پاک دار از خط معنی حرف رنگ و بوی را محو کن از لوح دعوی نقش قال و قیل را
های هو نون انانیت ما را خصم است محو کن حتم جدل زآنکه نه این جای مریست
بیک ره محو کن اندر فنا تو که داری در جهان جان بقا تو
گناه بی حدّ من بین تو یا رسول الله شفاعتی بکن و محو کن خیاناتم
ور فتد بر تو پرتو ساقی خویش را محو کن در آن پرتو
من زان سوی دولابم زان جانب اسبابم تو محو کن القابم ای مه تو که را مانی
چون بدان بقعه رسی رقعه ی من در نظر آر نام من محو کن و نامه بیارم برسان
ای طبیعی فوق طبع این ملک بین یا بیا و محو کن از مصحف این
خرد را محو کن تا عشق یابی ولیکن عشق را باشد حجابی
واصلان را محو کن اندر جمال خویشتن سالکان را جان هشیار و دل بیدار ده