محنت کشی. [ م ِ ن َ ک َ / ک ِ ] ( حامص مرکب ) عمل محنت کش. سختی کشی. تحمل رنج و غم و سختی : جهان از پی شادی و دلخوشی است نه از بهر بیداد و محنت کشی است.نظامی.
معنی کلمه محنت کشی در فرهنگ فارسی
تحمل رنج و مشقت .
جملاتی از کاربرد کلمه محنت کشی
اشتر خود کیست که تو از برای وی محنت کشی و این شربت چشی؟ پس برخاست و گفت: خواهر تو را خواهم فرستاد تا امشب دمساز و همراز تو باشد و برفت بعد از ساعتی خواهر جیدا آمد و گریه برگرفت و بر زننده من دعای بد کرد به او سخن نگفتم در پهلوی من بخفت.
ور دلم محنت دور تو کشد باکی نیست رسم محنت کشی اهل هنر جاویدست
گمانم آنکه آن بیچاره مزدور بود محنت کشی از خانمان دور
تن محنت کشی دیرم خدایا دل با غم خوشی دیرم خدایا
جهان از پی شادی و دل خوشی است نه از بهر بیداد و محنت کشی است
تا بکی محنت کشی زین پس زمان راحتست سر بر آر از خواب و خیز ایندولت بیدار بین