محقرات

معنی کلمه محقرات در لغت نامه دهخدا

محقرات. [ م ُ ح َق ْ ق َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ محقرة. ناچیزها و چیزهای خرد و ریزه. ( ناظم الاطباء ). ریزگان. ( منتهی الارب ). صغایر. ( تاج العروس ) : طغرل بک... پیغام. به خلیفه فرستاد که... به هر وقت به محقرات و جزویات دیوان عزیزرا... ابرام نباید نمود. ( سلجوقنامه ظهیری ص 20 ).

جملاتی از کاربرد کلمه محقرات

اما نان و گوشت و میوه و چیزهای اندک که پراکنده خرد، اندر این رخصت دادن به حکم عادت و حاجت وجهی دارد. و میان محقرات و چیزهای قیمتی درجات باشد که بدانند این از محقرات است یا نه و اندر این هیچ تقدیر نتوان کرد، لیکن چون مشکل شد راه احتیاط باید سپرد.
مکونات بنزدیک قدر او ناچیز محقرات بنزدیک حزم او معظم