محد

معنی کلمه محد در لغت نامه دهخدا

محد. [ م ُ ح ِدد ] ( ع ص ) نعت فاعلی از احداد. زن که پس از مرگ شوی آرایش را رها کند. ( از اقرب الموارد ). زنی که جامه سوک پوشد به جهت عدت. ( آنندراج ). زنی که جامه سوک پوشد در عزا و عده شوی و این زن را حاد نیز گویند. ( از منتهی الارب ). زن که شوی را سوک دارد. ( مهذب الاسماء ). زن که پس از مرگ شوی آرایش را کنار گذارده است. || تیز کننده کارد. || تیز نگرنده. ( از اقرب الموارد ).
محد. [ م ُ ح َدد] ( ع ص ) نعت مفعولی از احداد. رجوع به احداد شود.
محد. [ م َ ح َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان بویراحمد سردسیر بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان با 200 تن سکنه. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).

معنی کلمه محد در فرهنگ فارسی

دهی از دهستان بویراحمد دارای ۲٠٠ تن سکنه .

جملاتی از کاربرد کلمه محد

یک زندانی زن در سال ۱۹۴۶ به زندان فرستاده شد. او در زندان مورد تجاوز قرار گرفت و فرزند خود را در سال ۱۹۴۸ با نام محمد اختر در زندان به دنیا آورد. هنگامی که محد پنج ساله بود مادرش در زندان درگذشت. او هیچ سرپرستی در خارج زندان نداشت. محمد اختر چهل سال بعد زندگی خود را در همان زندان، بدون ترک سلول خود گذراند. انصار برنی او را در حین بازدید از زندان شناسایی و آزاد کرد.