محتسبی

معنی کلمه محتسبی در لغت نامه دهخدا

محتسبی. [ م ُ ت َ س ِ ] ( حامص ) عمل و شغل محتسب :
انصاف تو مصریست که در رسته او دیو
نظم از جهت محتسبی داده دکان را.انوری.|| اداره احتساب. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه محتسبی در فرهنگ فارسی

عمل و شغل محتسب احتساب .

جملاتی از کاربرد کلمه محتسبی

هر کس که بدیدْ چشم او گفت کو محتسبی که مست گیرد؟
انصاف تو مصریست که در رستهٔ او دیو نظم از جهت محتسبی داد دکان را
آورده‌اند کی شیخ را تاجری در نشابور تنگی عود آورد و هزار دینار نشابوری. شیخ بفرمود حسن مؤدب را تا دعوتی بساخت و آن هزار دینار چنانک معهود بود درآن دعوت صرف نمود. پس تنوره بنهادند و شیخ بفرمود تا آن تنگ عود درآن تنوره نهادند تا همسرایگان ما را از بوی خوش نصیبی باشد و شمع بسیار بفرمود تا بروز در گرفتند. محتسبی بود در آن عهد عظیم مستولی و صاحب رأی و شیخ را و صوفیان را عظیم منکر، بخانقاه در آمد و شیخ را گفت این چیست کی تو می‌کنی؟ شمع بروز درگرفتن و تنگ عود در تنوره نهادن روا نیست و کس نکرده است. شیخ گفت ما ندانستیم کی این روا نیست تو برو و آن شمعها را بنشان. محتسب در پیش شمعی شدتا بنشاند و پفی درداد، آتش درروی و موی و جامۀ محتسب افتاد و بیشتر بسوخت. شیخ گفت:
بود آیا که سر کوی فلانی هرگز روز بی محتسبی بینم و شب بی عسسی
زاغ با طیلسان چو محتسبی کامر معروف آشکارا کرد
سر عثمان تو مست است بر او ریز کدو چون عمر محتسبی دادکنی این جا کو
مستیم همه ز جام غفلت کو محتسبی که مست گیرد