محبش

معنی کلمه محبش در لغت نامه دهخدا

محبش. [م ُ ب ِ ] ( ع ص ) زنی که بچه سیاه زاید. ( آنندراج ).
محبش. [ م ُ ح َب ْ ب ِ ] ( ع ص ) گردکننده و فراهم آورنده. ( ناظم الاطباء ). گردآورنده برای کسی چیزی و کسب کننده. ( از منتهی الارب ). گردآورنده و کسب کننده. ( آنندراج ).

جملاتی از کاربرد کلمه محبش

رخ عدوش چو برگ حزان ز غم اصفر رخ محبش چون گل قرین حمرایی
بغض و حبش بهر اعدا و محبش پرورد آنگناه اندر گناه و این ثواب اندر ثواب
به آب دولت بادا مدام رویش شسته سر محبش سبز و تن عدویش خسته
شهی کاندر جزا ایزد محبش را جزا بخشد بهشت و طوبی و کوثر علی هو علی حق
کرد او جان را فدا در راه حق احمد بر محبش بد هم سبق
بادا دل محبش همواره با نشاط بادا تن عدویش پیوسته ناتوان