جملاتی از کاربرد کلمه مجنون صفت
هجوم عشق تو مجنون صفت خلاصی داد ز عقل مصلحت آموز دانش اندوزم
با من از مشکین غزالان گرنه بوی آشناست آهویان را با من مجنون صفت انس از کجاست
نیرّ چو وصل عارض لیلی نداد روی مجنون صفت تسلی خود از غزاله کن
گلگون اشک، تشنه میدان وسعت است مجنون صفت خوش است به صحرا گریستن
نشان از خیمه لیلی در این وادی نمی بینم کنم مجنون صفت هر روز گر طوف بیابانی
ای دوست بسی نالم در هجر تو هیهات مجنون صفت آشفته و حیران بماندیم
از ترس خلق در دهن شیر رفته ایم مجنون صفت به دامن وادی نشسته ایم
ساقی من مست کی شوم همدم عقل مجنون صفت آواره ام از عالم عقل
جامی اگر شمایل لیلی نبیندش مجنون صفت به عاشقی افسانه کی شود
جانان نبود آگاه زناموس بگزریم حالم چنان رسید که مجنون صفت شدیم