مجمری

معنی کلمه مجمری در لغت نامه دهخدا

مجمری. [ م ِ م َ ] ( حامص ) مجمر بودن. حالت و چگونگی مجمر را داشتن :
کرده به صدر کعبه در بهر مشام عرشیان
خاک درت مثلثی دخمه چرخ مجمری.خاقانی.و رجوع به مجمر شود.

معنی کلمه مجمری در فرهنگ فارسی

مجمر بودن

جملاتی از کاربرد کلمه مجمری

خور باز مجمری بفروزد برآسمان گویی که زر به تیغ مهند کند همی
لاله چو مجمری که هم از مجمر است عود نی نی چو باده ای که هم از باده ساغر است
برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم می‌رود
بیا امشب ز ذکر روی او شمعی بزم آریم ز دل وز یاد زلفش مجمری سازیم محفل را
آنکه بی آب دواتش خاک توران هست چون مجمری بی عود و آتش کشتئی بی بادبان
سپهر مجمری تا گرمی سامان ‌کند بیدل دلم را کرده داغ حسرت و اخگر برآورده
در میان طره‌اش رخسار چون آتش ببین گو میان مشک و عنبر مجمری را یافتم
به هر گام بی تن سری ترگ دار بُد افکنده چون مجمری پر بخار
از روی آتشین تو سوزنده مجمری است مشاطه چون سپند نسوزد بر آینه؟
کی چو من سوزند یاران گرچه دلسوزند، لیکن عود چون سوزد بود دل گرمیی هم مجمری را