گوئیا
معنی کلمه گوئیا در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه گوئیا
ارچه در تابست زلفش کاین تطاول می کند گوئیا جور و جفا شرطست در میثاق او
کشت و پس برتربتم گیسو فشان بگریست زار گوئیا آشفتگی های من او را یاد بود
گویی که دلت زان منست آن تو نیست جان آن منست گوئیا جان تو نیست
خرس شد حالی چنان کز پیش بود در نکوئی گوئیا زان بیش بود
کلفتی داری و پنهان داری از من گوئیا این که با غیر الفتت فهمیدهام فهمیدهای
تشنه میمیرند در دریا همه گوئیا دارند استسقا همه
درخت نارنج ، از خامه گوئیا شنگرف بریخته است کسی مشت مشت بر زنگار
منکرش را گوئیا پروا نبود از سوختن سوختن را چون سمندر آرزوی نار داشت
چرخ بد مهرش کنون کز من بدستان در ربود گوئیا در خواب می بینم که یاری داشتم
نخستین بار بود که با من سخن میگفت! چنان سراپا آکنده از شادمانی شدم گوئیا عالم به دور سرم میگردید، چنانکه ناگزیر گشتم از برابر دیدگان دیگران دوری گزینم.
بزمگاه جشن عید شه زدست درفشانش همچو گردون گوئیا پیرایه از اختر گرفته