گهی

معنی کلمه گهی در لغت نامه دهخدا

گهی. [ گ َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان ساحلی بخش اهرم شهرستان بوشهر. واقع در 36 هزارگزی جنوب باختر اهرم در کنار شوسه سابق بوشهر به لنگه. واقع در ساحل دریا و محلی جلگه و هوای آن گرمسیر و مرطوب و سکنه آن 171 تن است. آب آن از چاه تأمین میشود. محصول آن غلات دیمی و شغل اهالی زراعت و صید ماهی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ).

معنی کلمه گهی در فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به گه : بچه با کون گهی در اطاق راه میرود .
دهی است از دهستان ساحلی بخش اهرم شهرستان بوشهر واقع در ۳۶ هزار گزی جنوب باختر اهرم در کنار شوسه سابق بوشهر به لنگه در ساحل دریا .

جملاتی از کاربرد کلمه گهی

کشد تا سرو و گل شرمندگی زان عارض و قامت گهی مأوا به بستان گیر گاهی جا به گلشن کن
ازان نامداران سواری بجست گهی شد پیاده گهی برنشست
وزآن روی شاهی همی راند کوش گهی رزم در پیش و گه نای و نوش
گاه عاشق بود گهی معشوق جز یکی نیست رهبر و همراه
به روی او گشاید غنچه و گل پر عرق گردد گهی خنداند اخگر را گهی گریاند آتش را
عاشقان خون جگر شربت مقصود کنند ای خوش آن گریه که گه دیر و گهی زود کنند
تنب هنگ از شمال به بنه غدیر و برکه محمد عبدالله مشهور به «مَد اَودُلا» و نرگ زشتو، و از جنوب به نرگ تنگ مصلی، و از مشرق به تنگ دوئن، و از سمت مغرب به دواز گهی منتهی می‌شود.
که باشند گهی تند و گهی کند و گهی گرم و گهی سرد و گهی روز فزونست و گهی شب.
به یک هفته زین‌گونه با می بدست گهی تاختن گه نشاط نشست
گه دریا گه بالا گه رفتن بی راه / گه کوه و گهی ریگ و گهی جوی و گهی جر
گهی می‌‌چریدم چو آهو به راغ گهی می‌پریدم چو بلبل به باغ
گهی به روی زمین چون غبار افتاده گهی به سطح هوا خیمه چون سحاب زده
گهی جان مرا سختی نمایی گهی عیش مرا تلخی فزایی
خلاصه شده، از تو می‌پرسم ای اهورامزدا کیست پدر راستی؟ کیست نخستین کسی که راه سیر خورشید و ستاره بنمود؟ از کیست که ماه گهی تهی است و گهی پر؟ کیست که به باد و ابر تندروی آموخت؟ کیست آفرینندهٔ روشنایی سودبخش و تاریکی؟ که خواب و بیداری آورد؟ کیست که بامداد و نیمروز و شب قرار داد و دینداران را به ادای فریضه گماشت؟ کیست آفرینندهٔ فرشتهٔ مهر و محبت؟ کیست که از روی دانش و خرد احترام پدر در دل پسر نهاد.
و گهی ناله و افغان و گهی واله و حیران.