گهرریز

معنی کلمه گهرریز در لغت نامه دهخدا

گهرریز. [ گ ُ هََ ] ( نف مرکب ) مخفف گوهرریز. رجوع به همین کلمه شود.

جملاتی از کاربرد کلمه گهرریز

چشم تو شد از گریه مستانه گهرریز یا خون من از نشتر مژگان تو گل کرد
که دید آخر چنین لعلی گهرریز که بر لعلی دگر نکند شکر ریز
ای عارض گلگون تو از باده گهرریز شمشیر جفای تو بود بر سر من تیز
چو آن شمع گریان و با سوز و تاب ز چشم گهرریز می‌ریخت آب
گهرپوش لب را گهرریز کرد بدو جان شیرین شکرریز کرد
بود چون ابر گهرریز و، چو در دریا خیز خامه و نامه، ز دست و دل درویش مجید
دست گهرریز او خاطر ابرار جست صارم خونریز او گردن اشرار زد
در آن دم سرشکش گهرریز شد که بحرین چشمش گهرخیز شد
ضامن ابر بهار طبع گهرریز من نایب باد خزان دست زرافشان او
هزار گنج گهرریز هر قدم دارند چه شد که راهروان فنا تهی‌دستند