گنگان
معنی کلمه گنگان در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه گنگان
به گاه دیدن از دیدن به گاه گفتن از گفتن چو کوران بیبصر گردد چو گنگان بیزبان گردد
خار و گل در جوش و ما شب خفته ایم ناطقان خاموش و گنگان در خروش
«وَ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ» هر که اللَّه تعالی راه نماید آن کس بر راه است، «وَ مَنْ یُضْلِلْ» و هر که گمراه کرد، «فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِهِ» ایشان را یار نیابی فرود ازو، «وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ» و بینگیزانیم روز رستاخیز ایشان را، «عَلی وُجُوهِهِمْ» بر رویهای ایشان، «عُمْیاً وَ بُکْماً وَ صُمًّا» نابینایان و گنگان و کران، «مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ» باز گشتنگاه ایشان دوزخ، «کُلَّما خَبَتْ» هر گه که آتش آن خواهد که فرو میرد، «زِدْناهُمْ سَعِیراً (۹۷)» آن را آتش افزائیم.
به حدیثی که رود بند بر ابرو چه زنی همچو گنگان نتوان بست بیکبار دهان
چه بودی گر زبان من نبودی که گنگان راست نیکو شرح اسرار
بجست از جای کودک پس بیفتاد به زاری همچو گنگان کرد فریاد