گنجشکان

معنی کلمه گنجشکان در لغت نامه دهخدا

گنجشکان. [ گ ُ ج ِ ] ( اِخ )ده کوچکی است از دهستان گور بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت که در 50000گزی جنوب خاوری تساردوئیه و 5000گزی جنوب راه مالرو ساردئیه به دارزین واقع شده و دارای 23 تن سکنه است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

معنی کلمه گنجشکان در فرهنگ فارسی

ده کوچکی است از دهستان گوربخش ساردوئیه شهرستان جیرفت

جملاتی از کاربرد کلمه گنجشکان

دل فایز اسیر دام زلفش چو گنجشکان که گرد آیند بر مار
ور از انبوهی از در ره نیابی چو گنجشکان درآ از راه روزن
گذشته شاخ ازین فیروزه کاخش ملایک گشته گنجشکان شاخش
که از عقد ثریا دانه خوردن ز گنجشکان این خرمن نیاید
بیضه بشکن بچه بیرون آر چون طاووس نر بیضه پروردن به گنجشکان گذار و ماکیان
اگر عنقا ز بی برگی بمیرد شکار از صید گنجشکان نگیرد
اگر عنقا ز بی‌برگی بمیرد شکار از چنگ گنجشکان نگیرد
شمیسا تکرار صدای «س» در قسمت‌های مختلف شعر را تداعی موسیقایی سرما و هوای زمستانی می‌داند.[ب] همچنین هم‌صامتی صدای «ج» در «من از گفتن می‌مانم اما زبان گنجشکان/زبان زندگی جمله‌های جاری جشن طبیعت است»، تداعی‌کننده جیک‌جیک گنجشکان است.
از پی طفلان بستان یعنی گنجشکان او شیره می بارد بجای شیر از پستان تین
دستگاه جیک‌جیک یک اثر فراواقع‌گرایانه با مایه‌های کودکانه است. در آن چهار گنجشک در زمینه‌ای آبی و کبود بر روی یک دستگاه تصویر شده‌اند. گنجشک‌ها با خط‌هایی ظریف و نوک‌هایی باز کشیده شده‌اند. این نقاشی به‌نوعی ترکیبی از طبیعت و صنعت را نشان می‌دهد. دستگاهی که گنجشکان روی آن قرار دارند یک جعبهٔ موسیقی است. دستگاه همچون گودالی در زیر پای گنجشکان کشیده شده است و در واقع یک تلهٔ مرگ است.
دلیرانی که از گردون به نوک رمح سیاره ربودندی چو گنجشکان به منقار از زمین ارزن