گنجایی

معنی کلمه گنجایی در لغت نامه دهخدا

گنجایی. [ گ ُ ] ( حامص ) توانائی گنجیدن. ( ناظم الاطباء ). گنجایش :
گفت اکنون چون منی ای من درآ
نیست گنجایی دو من در یک سرا.مولوی ( مثنوی چ خاور ص 61 ). || توانائی. قدرت. ( ناظم الاطباء ).
- گنجایی داشتن ؛ ظرفیت و گنجایش داشتن : این مملکتی است که طفیلی را گنجایی دارد. ( نفحات الانس جامی ). او به مکنت و ثروت و خیول و دواب و غنایم به مرتبه ای بود که در ساحت اردبیل گنجایی نداشت. ( عالم آرای عباسی چ امیرکبیر ج 1 ص 10 ).
- گنجایی یافتن ؛ گنجیدن و گنجایش یافتن : چاپلوسی و خدمت می کند تا در دل شیخ گنجایی یابد. ( فیه مافیه ).

معنی کلمه گنجایی در فرهنگ فارسی

۱ - گنجایش : گفت اکنون چون منی ای من در آ نیست گنجایش دو من در یک سرا . ( مثنوی ) ۲ - توانایی گنجیدن : محبت اغیار را در باطن وی گنجایی نمیاید . ۳ - توانایی قدرت .

جملاتی از کاربرد کلمه گنجایی

به کوه و دشت ندارم ز شوق گنجایی چو سیل تیز روم سر به سر ز شیدایی
بیش ازین با خلق گفتن روی نیست بحر را گنجایی اندر جوی نیست
یاد تو چنان فرو گرفتش که در او گنجایی هیچ چیز دیگر نگذاشت
در دو عالمت نیست گنجایی جز دلِ عاشقان شیدایی
حرف را کی بود آن گنجایی که شود ظرف ثناپیمایی
زندگی ومردنش بهر خداست در دلش گنجایی غیر از کجاست
چو چشم از اشک نومیدی بود پر کجا باشد در او گنجایی در
گفت اکنون چون منی ای من در آ نیست گنجایی دو من را در سرا
کند در دل چنان جا دلبری را که گنجایی نماند دیگری را
نیست گنجایی مستقبل و ماضی ما را مرکز همت ما نیست بجز نقطه حال