معنی کلمه گنبد گردان در لغت نامه دهخدا
ای منظره و کاخ برآورده به خورشید
تا گنبدگردان بکشیده سر ایوان.دقیقی.این تخت سخت و گنبد گردان سرای ماست
یا خود یکی بلند و بی آسایش آسیاست.ناصرخسرو.صانع قادر دگر ز بیغرضی
گنبد گردان زرنگار کند.ناصرخسرو.مرکز خاکی نبود جای تو
مرتبه گنبد گردان طلب.خاقانی.وز هرچه نقد عالم عرفان است از هزار
جزوی به کل گنبدگردان نمی رسد.عطار.گیرم فراز گنبد گردان است
آرمش زی نشیب باستادی
آیدشبی که انجمن من را
خلّخ کند بگونه نو شادی.ادیب نیشابوری.رجوع به گنبد گردا شود.