معنی کلمه گمره در لغت نامه دهخدا
چنان تافته برگشتم از غمان
چنان گمره برگشتم از نهیب.عماره.یکی گمره بخت برگشته ام
ز گم کردن راه سرگشته ام.فردوسی.ای گمره خیره چون گرفتی
گمراه تری دلیل و رهبر.ناصرخسرو.گمرهانی که کشیدند سر از طاعت او
سر تیغش همه را بی سر و بی سامان کرد.امیرمعزی.با همه خلق جهان گرچه از آن
بیشتر گمره و کمتر برهند.سنایی.رجوع به گمراه شود.