نپیچیده

معنی کلمه نپیچیده در لغت نامه دهخدا

نپیچیده. [ ن َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) ناپیچیده. مقابل پیچیده. || باز. پیچیده ناشده. بسته ناشده. نامضبوط.

جملاتی از کاربرد کلمه نپیچیده

که هرگز نپیچیده ام سر ز جنگ نه در رزم جستن نمودم درنگ
ز وهم ای جنون عقده‌ام وا نکردی به خویش آنقدرها نپیچیده بودم
ای سراسیمه شوق تو فلک سر نپیچیده ز طوق تو ملک
خرد صید آهوی شیرافکنش نپیچیده جادو سر از گردنش
سر نپیچیده است از تأثیر افغانم دلی پادشاهی در جهان از دولت غم کرده ام
فلک را با تو کاری نیست تا خاک رهی، جویا!‏ نپیچیده است دست زور هرگز پنجهٔ زاری
خوش زبانی ز کلک او دیده است لیقه بر خود عبث نپیچیده است
کارها کرده در خلا و ملا رخ نپیچیده از عذاب و بلا
زنام تو وان نامه ی نامدار سربندگی بر نپیچیده ام
ز نیروی یزدان نپیچیده ام چنین رزم من بی شمر دیده ام