گل حکمت

معنی کلمه گل حکمت در لغت نامه دهخدا

گل حکمت. [ گ ُ ل ِ ح ِ م َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آنچه بر ظرف گلی یا شیشه طلا کنند تا به آتش ترقیده نشود. ( از آنندراج ) ( از غیاث ). خاک خالص یک جزء زغال سوده موی خرد مقراض کرده نمک مکلس خطمی ، ریم آهن کلس پوست تخم مرغ از هر یک نیم جزء گرفته وبیخته و با سرکه یا لعابی یا شیر خمیر کنند و سخت بورزند و بدان سر آلات تقطیر استوار کنند و هم استخوان شکسته بدان جبر کنند. ( یادداشت مؤلف ) :
گل ز حکمت به کوره ٔپوده
گل حکمت به سر براندوده.نظامی ( هفت پیکر ص 137 ).در کوزه نهادن و کوزه را در گل حکمت گرفتن و یک شب در تنور گرم که از آتش از وی بیرون کرده باشند نهادن. ( ذخیره خوارزمشاهی ).

معنی کلمه گل حکمت در فرهنگ فارسی

آنچه بر ظرف گلی یا شیشه طلا کنند تا باتش ترقیده نشود .

جملاتی از کاربرد کلمه گل حکمت

بر گل حکمت شنوده باده گلگون حکم گاه اسراف خماری بر گلی کش خار نیست
این هم از حکمت خداوندی است گل حکمت بسش برومندی است
گر گل حکمت بر جان تو بشکفتی مر تو را باغ بهاری چه بکارستی؟
حول و قوت ز فضل حق بینی گل حکمت ز باغ حق چینی
طریق چهارم: در بیان ساختن گل حکمت و شنجرف و سایر ادویهٔ مفردهٔ مصنوعه و آنچه به آن تعلق دارد.
ز بس کاندر هوا رفت ا ز زمین گرد گل حکمت سپهر شیشه گون کرد
سرچشمهٔ عرفان بود الحق دل سودائی میرست گل حکمت ز آب و گل سودائی
ملک یونان نبود همچو خرابات، سلیم تا سبوی می او از گل حکمت باشد