گستریده

معنی کلمه گستریده در لغت نامه دهخدا

گستریده.[ گ ُ ت َ دَ / دِ ] ( ن مف ) منبسط. مبسوط :
ریاحین بر زمینش گستریده
درختانش به کیوان سرکشیده.نظامی.- گستریده اثر ؛ مجازاً نیکنام. مشهور. هر آنکه آثارش همه جا مشهور باشد :
اگر چنو دگرستی به مردمی و به فضل
چنو شدستی معروف گستریده اثر.فرخی.

جملاتی از کاربرد کلمه گستریده

فر خجسته رای او بر جامه شاهی علم گستریده نام او بر نامه دولت نشان
نه تافتست چنین آفتاب بر آفاق نه گستریده چنین سایه بر بسیط جهان
خوان عطای مملکت لطف تو گستریده است بر سر خوان مرحمت داده صلای ایزدی
فرش شاهان گر ندیدی گستریده شاهوار خویشتن چنبر مساز و نقش شادروان مکن
به حری ز تو گستریده ست نام به هر جایگاه و به هر انجمن
دید از سبزه بر لب جیحون گستریده بساط سقلاطون
نعمت او گستریده بر همه گیتی آنچه کس از نعمتش نبینی عریان
اگر چنو دگرستی بمردی و بفضل چنو شدستی معروف و گستریده اثر
در پای اسب خیل خیال تو آفتاب زربفت هر شبانگهیی گستریده باز
همیشه تا به شب و روز از مه و خورشید ضیا و نور بود گستریده در آفاق